شاد باش

کودکی را دیدم که مشغول ساختن بادبادک شد.....

مادر ، گوشه ای بعض کرده و نشسته بود  و به آرامی به پهنای صورت طوری که کودک نفهمد اشک میریخت.....

لحظاتی بعد بادبادک کودک تمام میشود ....

روی بادبادک دو شکلک خوشحال و ناراحت کشیده بود....

از مادر خواست کنار شکلک ها بنویسد .....

*بنویس ...........

           --چه جیزی ؟؟؟

*بنویس اینجا کنار این نقاشی هام بنویس.....

         --حوصله ندارم ....

        --حالا بگو چی بنویسم ؟؟؟

*بنویس....

       ناراحتی خیلی بده خیلی زیاد...

                               بخند و همیشه خوشحال باش...

                                                               همیشه و همیشه .......

 

..........................................................................

بیایییم شاد باشیم بخاطر کودکانی که چشمانشان به چشمان ماست........



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : سه شنبه 1 تير 1395
بازی وسطی از دیدی متفاوت

امروز داشتم با بجه هام بازی وسطی بازی میکردم

قبلش داشتم بهشون قوانین بازی را میگفتم که به نکات جالبی برخوردم

بازی وسطی چقدر نکات زندگی درونش بود و ما خبر نداشتیم .چقدر درس زندگی....

داشتم میگفتم وقتی توپ بهت بر خورد کرد سوختی و باید از بازی خارج شوی....

اما اگر توپ را در هوا بگیری یک امتیاز هم میگیری یعنی بول میگیری و اگه یه بار هم بسوزی میگی بولم در ....

یدفله یادم افتاد زندگی هم همینه.....

اگه مسئله هایی که برامون پیش میاد را جوری حل کنیم که بازنده نشیم علاوه بر اینکه برنده میشیم در یک موقعیت دیگه هم پیروزیم...

دوست من....

تمام سختی های زندگی که بران سخته مشکل و سختی نیست.

تمام آنها یک مسئله است که باید فکر کرد چگونه آن را حل کنی.....

وقتی یه مشکل برات پیش بیاد اونو تو هوا بگیر و یک موقعیت عالی بساز......

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : پنج شنبه 12 فروردين 1395
ایاک نعبد و ایاک نستعین


با دلی شکسته از آدمهای بی وفا و خودخواه رفتم بسوی خدا
سجاده رو باز کردم و الله اکبر
رسیدم به آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین.
تمام تنم لرزید.انگار خدا با پوتک محکم زد تو سرم
بهم گفت مگه نمیگی تو را میپرستم خوب...مگه نمیگی از تو هم کمک میخوام ، خوب....

نه !نه ! نه! تو دروغ میگی....


نمیدونم با چه حالی نمازمو تموم کردم
باورم نمیشد اما حقیقت داشت....

عمری میگفتم ایاک نعبد و ایاک نستعین اما دلمو به دیگرانی خوش کرده بودم تا به وجودت نیاز دارن برات میمیرن اما تا تا منافع خودشون را در خطر ببینم لگد میزنن به تمام خوبی هات و رهات میکنن و میرن که هیچ  ، و هر چه لایق دشمنتم نیست بهت میگنو میرن......


حالم عجیب شد .....

یه نیروی دوباره گرفتم.....


آره خدا


نهایت نهایت خودم میمونم تو....


اره خدا فقط من و تو....

اره خدا فقط من و تو....


و فریاد میزنم....

ایاک نعبد و ایاک نستعین....



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : یک شنبه 2 اسفند 1394
عاشق زندگی
یک عاشق واقعی....

روزها برام بی معنی بود. شبا تا دیر وقت بیدار میموندم و در دنیای مجازی غرق میشدم
بیشتر نماز صبحام قضا میشود، همیشه خسته و کوفته بودم و اصلا حوصله کسی را نداشتم
تا بیام بجنبم ظهر بود اصلا صبحونه نمیخوردم
ناهارا که دیگه هرچی پیدا میکردم شاید هم قضای حاضری
دیگه حتی نگاه همسرم هم محبتی نداشت
خسته بودم از زندگی خودم همسرم
و.....


:: موضوعات مرتبط: فهرست , دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : یک شنبه 11 اسفند 1392
17 ربیع الاول : روز محبت به کودکان
17 ربیع الاول : روز محبت به کودکان

بیاییم روز تولد پیامبر رحمت را به نام کودکان نامگذاری کنیم تا فرزندانمان منتظر تولد ایشان باشند هرچند با هدیه ای کوچک و ناقابل
در کل سال ما پدر و مادر ها هدایا و وسایل زیادی را برای فرزندانمان میخریم
حالا که نزدیک تولد پیامبر ( صل الله علیه و اله )بزرگوارمان هستیم
بیاییم یک جشنی کوچک به اسم ایشان حتی در محفل خانواده بگیریم و یک هدیه ولو ناقابل به دلبندانمان بدهیم
اینطوری چند تا حسن داره
1. دل بچه ها شاد میشه و یک خاطره خوش از تولد پیامبر اسلام دارند
2. شادی را به خانه میاوریم
3. اعتقادات مذهبی و حب اهل بیت را در دل فرزندانمان میکاریم
و.....

توی دین مسیحیت بچه ها انتظار میلاد مسیح علیه السلام را میکشند تا عید و تعطیلات شروع بشه و هدیه و ....
اما ما برای پیامبرمان چه کار میکنیم
چه روزی را به نام ایشان در تقویممان ثبت کردند؟
بیاییم خودمان روز محبت به فرزندانمان را در تقویم روزگارمان ثبت کنیم
به عشق پیامبر رحمتی که کودکان را بسیار دوست داشت
 
بچه های ناز من :
خودمون هم در خانه بابایی یک کیک کوچیک و پفک و چیپس گرفت و ما هم جشن گرفته بودیم
فاطمه جون : توی بوفه دو تا شمع فانتزی بود که تا حالا روشن نشده بود و تو همیشه آرزو داشتی اونا رو روشن کنی بهت قول داده بودم روز تولد پیامبر( اللهم صا علی محمد و ال محمد و عجل الفرجهم ) روشن کنم و میدونی که یک آدم مسلمان اگه قول میده باید عمل کنه حتی به بچه
تو هم روشن کردی و کلی خندیدی
اون روز خیلی خوش گذشت آنقدر که حتی فرصتی برای عکس انداختن نشد
فردای اون روز هم دار القرآن واسه بچه ها جشن گرفته بود که تو و داداشی را بردم اونجا هم کلی خوش گذشت
البته عکسش است که بعدها ان شالله میذارم/


:: موضوعات مرتبط: فهرست , کودکانه , دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : یک شنبه 11 اسفند 1392
درس خداشناسی از بچه....
 
         درس خداشناسی از بچه.....

از هر دست بگیری از همون دست پس میگیری.....

به دخترم پاستیل داده بودم اون عاشق پاستیل است و توی هر موقعیتی با یک پاستیل آروم میشه که یه دفعه داداش کوچولوش اومد

دخترم که حاضر نبود حتی یک نصفه پاستیل به داداشت بده

یه دفعه بی مقدمه گفتم : دختر گلم اگه پاستیلی را که خیلی دوست داری به بقیه هم بدی منم بازم بهت میدم تو به داداشت بده قبل از اینکه پاستیلات تموم بشه بازم بهت بدم

یه دفعه اشک توی چشمام جمع شد

منی که بنده خدایم اینچنین فکر میکنم ....
منی که خدا از روحش در من دمیده است اینچنین منشی دارم
پس ببین خدا چه کرمی داره..........

با خودم گفتم اگر ببخشی خدا نمیذاره سرت کلاه بره مخصوصا اونی را که خیلی دوست داری مطمئن باش قبل از اینکه احتیاج به نیاز کنی خدا برات مهیا میکنه

دکتر حسابی یک حرف زیبا داشت

همیشه برای پس انداز پولات را پیش بانک خدا بذار مطمئن باش هروقت نیاز داشتی بهت میده
همون جمله معروف
تو نیکی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز

دخترم هم گوش داد و هر پاستیلی که به داداشش میداد منم 2 تا دیگه بهش میدادم اینطوری هر سه شاد و خوشحال بودیم و بچه هام بخشش هم یاد گرفتند.


:: موضوعات مرتبط: فهرست , عارفانه , دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : یک شنبه 11 اسفند 1392
نقاشی های فاطمه تا قبل از سه و نیم سالگی

1392/11/30

دخمل نازم توی یک سالگی هات چون منم داشتم واسه لیسانس درس میخوندم تو همیشه با کتاب انس داشتی اصلا ترم اول لیسانسم بودم که تو به دنیا اومدی من و تو هردو با  هم دانشگاه رفتیم و پا به پای هم درس خوندیم

بخاطر همین تو هم همیشه کتاب بر میداشتی و ورق میزدی و میگفتی دارم درس میخونمخنده

اما بعدها نمیدونم چرا علاقه ات به دفتر و کتاب کم شد و الانم اصلا مداد و دفتر بر نمیداری اما گاهی که نقاشی میکشی منم ازت عکس انداختم اینم عکساش

 نقاشی فاطمه خانی

 اینم روی تخته مغناطیسی که البته این سومیش است همش خراب میکنی دخمل مامان

نقاشی فاطمه خانی

 

 

الانم که سه  سال و نیمته خیلی از اصطلاحات و حیوان ها و ..... را بلدی حتی چند روز پیش گفتی ربات توی فضا زندگی میکنه که برای من خیلی عجیب بود

من سعی میکنم واژگانت را قوی کنم بخاطر همین هر وقت میخوام کلمه ی جدیدی را بهت بگم اول چند بار با مترادفش میگم تا مفهومش را درک کنی

مثلا میخوام بگم ربات میگم این آدم آهنی ربات را دیدی ؟..........

یا عجله و شتاب نکن هنوز دیر نشده

اگه بچه ها قدرت واژگانشان قوی باشه اینطوری خیلی راحتتر میتونن احساسات خود را در بزرگسالی و البته در همین کودکی بیان کنند و هوش هیجانی شان قویتر میشود.



:: موضوعات مرتبط: کودکانه , دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
خرابکاری فسقلی ها

فاطمه جونم یک نمکدون برداشتی و همه ی بوفه را برفی کردی و کلی میخندیدی و خوشحال بودی

الهییییییییییییییی قربون اون خندت برم بوسه                        تو بخند این برای من دنیا می ارزه حالا بماند که کلی هم حرص هم خوردمچشمک

نفسسسسسسسسم دیونه ی این کاراتم

خرابکاری بچه ها

 

 

اینم امیر علی خان تویی ها !

همش آش را باش میخوای .................. غذا هم که میخوام بهت بدم تا قبلمه دست خودت نباشه راضی نمیشی...........

اومدم عکس بندازم شوخیت گرفته بود و خودت ژشت میگرفتی...........

امیرعلی خان با مزه

اللللللللهی دورت بگردم حس میکنم بچه ی خوش طبعی هستی

اینم بستنی خوردندنت که میگی بس بس تا بهت ندی ول نمیکنی

هر چی هم میخوای دست منو میکشی و میبری اونجا تا بهت بدم یا حقت را مخصوصا از فاطمه بگیرم

اما من ترجیح میدم تا زیاد در دعواهای شما سر چیزهای الکی دخالت نکنم تا خودتان مشکل را حل کنید و مفهوم نوبت را برایتان جا بندازم

یکبار تو یکبار تو

امیرعلی خان با مزه

عااااااااااااااااااااااااااشقتم



:: موضوعات مرتبط: فهرست , کودکانه , دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
کاش....
کاش....



کاش همه می دانستند زندگی شادی نیست ؛ شاد کردن است. زندگی قهقهه نیست ، لبخند است. کاش همه ی ما به فکر ترک خوردن دست های مهربانی باشیم که تاب تحمل سرما را ندارند. کاش می شد یک شب فقط یک شب به فکر این باشیم که چرا دریا هنگام طوفان آبی نیست! و چرا گاهی برای حرمت شمع پروانه نمی شویم! کاش می شد با نگاه یک شاپرک به آسمان فهماند که عشق چه رنگی است! کاش می شد با چشم های عاطفه و مهر قلب سرد آسمان را ناز کرد و او را برای سپیدی سرزنش نکرد! کاش می شد باران را حس کنیم ، ناله ی غمگینش را در دل سکوت شب گریه کنیم بعد دست قطره هایش را بگیریم و پرواز کنیم تا آن سوی آرزوها! کاش می شد در جواب خوبی ها جان هدیه داد ، نا مهربانی ها را نادیده گرفت و کینه ها رو جدی نگرفت.


:: موضوعات مرتبط: مطالب زیبا , دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : پنج شنبه 21 آذر 1392

صفحه قبل 1 صفحه بعد