با دلی شکسته از آدمهای بی وفا و خودخواه رفتم بسوی خدا
سجاده رو باز کردم و الله اکبر
رسیدم به آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین.
تمام تنم لرزید.انگار خدا با پوتک محکم زد تو سرم
بهم گفت مگه نمیگی تو را میپرستم خوب...مگه نمیگی از تو هم کمک میخوام ، خوب....
نه !نه ! نه! تو دروغ میگی....
نمیدونم با چه حالی نمازمو تموم کردم
باورم نمیشد اما حقیقت داشت....
عمری میگفتم ایاک نعبد و ایاک نستعین اما دلمو به دیگرانی خوش کرده بودم تا به وجودت نیاز دارن برات میمیرن اما تا تا منافع خودشون را در خطر ببینم لگد میزنن به تمام خوبی هات و رهات میکنن و میرن که هیچ ، و هر چه لایق دشمنتم نیست بهت میگنو میرن......
حالم عجیب شد .....
یه نیروی دوباره گرفتم.....
آره خدا
نهایت نهایت خودم میمونم تو....
اره خدا فقط من و تو....
اره خدا فقط من و تو....
و فریاد میزنم....
ایاک نعبد و ایاک نستعین....
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ,
,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1